مقدمه
در آستانه نوروزیم و میخواهیم به عنوان «عیدانه» همراه دوستان دانشجو در پی پاسخ به این پرسش برآییم که اگر «عید» خوب است آیا میتوان آن را تکثیر کرد؟ آیا میتوان کاری کرد که فقط سالی یکی و دوبار عید نداشته باشیم، بلکه ماهی یک بار یا هفتهای یک بار یا هر روز عید داشته باشیم و حتی فراتر از این میشود کاری کرد که هر لحظه برای ما عید باشد؟ چرا ما باید یک سال صبر کنیم و بعد عید بگیریم؟ آیا نمیشود یک کارخانه تولید عید داشته باشیم که تولید انبوه عید داشته باشد و ما هرچه دلمان میخواهد عید داشته باشیم؟ میدانم که احساس میکنید سوال خندهداری است. احتمالا میپرسید: «مگر عید مثل پنیر است که آن را به صورت انبوه تولید و مصرف کنیم؟» بنابراین میکوشم تا هم پرسش را برای شما بازتر کنم و هم در حد توان پاسخ روشنی به آن بدهم.
طرح مسئله
شما دانشجوی اقتصاد هستید و با مفاهیمی مانند، تولید، هزینه، کالای خصوصی، کالای عمومی و نظایر اینها آشنایید. همچنین علم اقتصاد به شما میآموزد که همه انسانها در پی بیشینهسازی منافع و لذت خود، بنگاهها در پی حداکثرسازی سود خود و خانوارها نیز در پی حداکثرسازی مصرف و رفاه خود هستند. برای دوستانی که ممکن است آشنا نباشند توضیح میدهم. کالای خصوصی کالایی است که وقتی یک نفر آن را مصرف میکند همزمان دیگران نمیتوانند آن را مصرف کنند. مثلا شکلات یک کالای خصوصی است یعنی وقتی یکی آن را بخورد افراد دیگری نمیتوانند همان شکلات را بخورند. این جا خصوصی بودن ربطی به مالکیت ندارد بلکه خصوصی بودن یعنی این کالا قابلیت تخصیص به فرد خاصی را دارد و میتوان دیگران را از استفاده از آن کالا منع کرد. وقتی این شکلات را به یک فرد خاصی تخصیص میدهیم در واقع مانع استفاده دیگران از آن شکلات میشویم. اما کالای عمومی کالایی است که همزمان همه میتوانند آن را مصرف کنند مثلا وقتی فیلمی از تلویزیون نمایش داده میشود، همه میتوانند همزمان آن را مشاهده کنند بدون این که «دیدن» فیلم توسط من مانع «دیدن» آن توسط شما باشد.
به همین ترتیب وقتی نوازندهای قطعهای را مینوازد همه میتوانیم همزمان از آن بهره ببریم یا هنگامی که امنیت تولید میشود همه از آن استفاده میکنند یعنی نمیتوان گفت فقط افراد خاصی از امنیت استفاده کنند. پس نمایش فیلم یا نواختن موسیقی در یک مکان عمومی یا تولید امنیت از نوع کالاهای عمومی هستند که وقتی تولید شدند همه از آن استفاده میکنند.
حالا میگوییم «عید» هم یک کالای عمومی است البته در اقتصاد به هر نوع کالای مادی یا خدمتی که تولید میشود، عنوان «کالا» میدهیم از نظر اقتصاد، تولید خدمات آموزشی یا بهداشتی مثل خدمات پزشکان یا پرستاران، تولید کالا محسوب میشود تولید نوشابه هم تولید کالا محسوب میشود واژه «کالا» در علم اقتصاد، ترجمه واژه انگلیسی «goods» است و به هر نوع خدمت یا کالای مادی که افراد حاضرند برای داشتن آن هزینه بپردازند، اطلاق میشود. در واقع هر چیزی که به ما لذت، رفاه و مطلوبیت بدهد یا با آن بتوانیم کالای دیگری تولید کنیم (مثل مواد اولیه) کالا است. از آنجا که افراد حاضرند برای به دست آوردن کالاهای مادی یا خدماتی که به آنها لذت میبخشد یا نیازی از آنها را مرتفع میکند پول بپردازند، پس میگوییم هر چیزی که افراد حاضر باشند برای آن هزینه بپردازند یا برای آن قیمتی وجود دارد کالا محسوب میشود. با این حساب «عید» یک کالای عمومی است. یعنی هم به افراد لذت میدهد و افراد حاضرند برای آن پول خرج کنند و هم وقتی تولید میشود (عید) میشود همه از آن بهره میبرند، یعنی مثلا کسی نمیتواند مانع بهره بردن بقیه، از نوروز شود.
اما یک نکته دیگر را باید افزود. کالاها از دید تولیدکننده، اصولا سه دستهاند. یک دسته آنهایی که تولید کننده فقط به قصد کسب درآمد آنها را تولید میکند ولی خودش از تولید آنها لذت نمیبرد مثلا یک آهنگر از تولید دربوپنجرهای که میسازد و زحمتی که میکشد معمولا لذت نمیبرد فقط برای کسب درآمد چنین میکند، چراکه اگر نتواند محصولاتش را بفروشد دیگر کار نمیکند. بخش بزرگی از مشاغل این گونه است. اینها را میگوییم کالاهایی که فقط برای بازار تولید میشوند و فعلا نامشان را «کالاهای برونگرا» میگذاریم. دسته دوم کالاها یا خدماتی هستند که هیچ مشتریای ندارند و فقط خود تولید کننده از تولید و مصرف آنها لذت میبرد. مثلا فرض کنید فردی مدتها برنامهریزی و تمرین میکند و سختیهای فراوانی را متحمل میشود تا وزن خود را کاهش دهد او این تلاشها و خدمات را صرفا برای مصرف و لذت خودش انجام میدهد و کسی حاضر نیست پولی بابت آن به او بدهد؛ یا کسی که رمانی را مطالعه میکند این کار او صرفا خدمتی است که به خودش میکند و لذتی است که فقط برای مصرف خودش تولید میکند این کالاها را «درونگرا» نام میدهیم.
اما دسته سوم کالاهایی هستند که هم خود تولید کننده از تولید آنها لذت میبرد و هم دیگران آنها را دوست دارند و حاضرند برای آنها پول بپردازند. مثلا نوازندهای که یک برنامه موسیقی را در تالاری اجرا میکند علاوه بر این که برای دیگران خدمتی تولید میکند و به آنان میفروشد خودش هم از تولید خود استفاده میکند و لذت میبرد.
همین طور است نقاشی که تابلویی را برای فروش در بازار میکشد هنگام کشیدن نقاشی خودش هم لذت میبرد. این دسته سوم را «کالاهای مرکب» مینامیم. «عید» از این نوع سوم کالاهاست که کسانی که آن را تولید میکنند خودشان لذت میبرند به دیگران هم لذت میرسانند. پس تا این جا دریافتیم که «عید» یک «کالای عمومی مرکب» است.
ضمنا برخی از کالاها را نمیتوان ناقص تولید و مصرف کرد، یعنی کالا باید به طور کامل تولید شود تا قابل مصرف باشد. یعنی نمیشود فقط یک دوم یک خودرو را تولید کرد و سوار آن شد؛ بلکه برای آن که اتومبیل بتواند به افراد خدمت بدهد باید کامل تولید شود. همچنین یک فیلم سینمایی را نمیشود فقط چند دقیقهاش را ساخت و به بازار عرضه کرد. بلکه برای این که افراد حاضر باشند بابت دیدن آن بلیط بخرند و به سینما بروند باید فیلم به طور کامل ساخته شود. اینگونه کالاها را کالاهای «جدایش ناپذیر» میگوییم. اما در مورد نواختن موسیقی این گونه نیست یعنی موسیقی به هر اندازهای که نواخته شود، لذتبخش است. یک دقیقه باشد یا یک ساعت به همان اندازه خودش لذت بخش است. این کالاهایی را که میشود آنها را در مقادیر مختلف تولید کرد و بخشهای سازنده آن به صورت تفکیک شده و جداجدا هم قابل فروش یا مصرف است، کالاهای «جدایش پذیر» میگوییم. عید هم یک کالای جدایشپذیر است. یعنی به هر اندازه که عید داشته باشیم به همان اندازه از آن لذت میبریم. یعنی هم از نظر تعداد افراد مشارکت کننده و هم از نظر گستره جغرافیایی و هم از نظر زمانی و هم از نظر کیفیت، ما میتوانیم انواع مقادیر عید را داشته باشیم.
عید میتواند برای یک نفر برای یک خانواده برای یک محله، برای یک شهر و برای یک ملت باشد و در همه سطوح از آن لذت برده شود. همچنین عید میتواند یک هفته باشد یا یک روز یا یک ساعت یا یک دقیقه. از نظر کیفیت هم عید میتواند سطوح مختلفی، از خیلی سطحی و گذرا تا خیلی عمیق و ماندگار، داشته باشد. پس عید یک «کالای عمومی مرکب جدایشپذیر» است.
تا این جا را جمعبندی کنم: نخست این که «عید» یک کالاست چون وقتی تولید میشود به ما لذت و مطلوبیت میدهد، همچنین ما حاضریم برای داشتن عید هزینه کنیم. دوم این که عید یک «کالای عمومی» است، یعنی وقتی تولید شد همه میتوانند همزمان از آن بهرهمند شوند و همزمان به همه لذت میدهد، یعنی لذت بردن یکی مانع لذت بردن فرد دیگر نمیشود. سوم این که عید یک کالای مرکب است یعنی هم تولید کننده و هم مصرف کننده از تولید آن لذت میبرند. چهارم این که عید یک کالای جدایشپذیر است یعنی هر مقدار از آن با هر کیفیتی در هر طول زمانی، در هر گستره جغرافیایی و برای هر تعداد از انسانها که تولید شود مطلوب و لذتبخش و دارای ارزش است. بنابراین در میان همه کالاها، «عید» یکی از کالاهای استثنایی است که همه ویژگیهای خوب یک کالا را دارد. در این صورت عید به هر مقداری که تولید شود، هم برای خود فرد و هم برای جامعه مطلوب و ارزشمند است. بر این اساس هر فرد باید به هر مقداری که میتواند عید تولید کند و آن را تا حد ممکن در گستره زمان و مکان توسعه دهد و عمق ببخشد و کیفیت آن را بالا برد. با چنین کاری هم احساس لذت خود فرد بالا میرود و هم احساس لذت دیگران. یعنی اگر همه افراد یک جامعه بکوشند عید تولید کنند آنگاه عید به مرحله تولید انبوه میرسد و همه ما، هم از مقدار عیدی که خودمان تولید کردهایم لذت میبریم و از هم مقدار عیدی که دیگران تولید کردهاند. اگر «عید نوروز» تا این پایه دلپذیر است به همین علت است که همه اعضای ملت همت میکنند، هزینه میکنند و تلاش میکنند تا در هر سال یک دوره دوهفتهای «عید» تولید و مصرف کند.
در نظر بگیرید که در محله شما فقط شما ایرانی باشید و سایر همسایگانتان غیرایرانی باشند و بنابراین آنها برای عید نوروز اقدام خاصی انجام نمیدهند. به همین نسبت عید نوروز شما محدودتر و کمتر دلپذیر میشود. روشن است که کیفیت و گستره عید نوروز برای ایرانیانی که در کشورهای خارج زندگی میکنند بسیار محدودتر از ایرانیانی است که در ایران زندگی میکنند. پس اگر ما در پی داشتن یک زندگی پرکیفیت و یک جامعه دلپذیر هستیم، باید بکوشیم تا عید تولید کنیم و عیدهامان را طولانیتر و کیفیت آن را بهتر کنیم و گستره آن را در سطح جامعه نیز بیشتر کنیم. و برای این کار باید تک تک ما شروع به تولید و تکثیر عید کنیم. اگر دیگران با ما همراهی کنند و آنان نیز «عید» تولید کنند، آنگاه «عید» به تولید انبوه میرسد و همه از آن بهره میبرند اما اگر دیگران همراهی نکنند، ما میتوانیم خودمان در محدوده خودمان (در حوزه شخصی خودمان یا در حوزه خانوادهمان) عید تولید کنیم و خودمان هم آن را مصرف کنیم. بنابراین اکنون که قرار بر این است که هر کس در هر موقعیتی که هست و در هر حدی که میتواند «عید» تولید کند، این پرسشها پیش میآید که «چگونه میشود عید را تکثیر کرد؟» و «چه کنیم تا مدت زمان بیشتری از عمرمان را در عید به سر ببریم؟» برای پاسخ به این پرسشها لازم است مفهوم آنتروپی را برای دوستانی که با آن آشنا نیستند معرفی کنم.
آنتروپی نشانهها و پیامدها
در نظریه ترمودینامیک (که شاخهای از علم فیزیک است) و نیز در «نظریه عمومی سیستمها»، مفهومی هست به نام آنتروپی، که بسیار اهمیت دارد. آنتروپی به معنی بینظمی و اغتشاش در یک سیستم است. یک سیستم عبارت است از مجموعهای از اجزا که در جهت تحقق اهداف معینی با هم در ارتباط و تعامل هستند. مثلا یک ساعت یا یک اتومبیل، یک سیستم است، یک خانواده یک سیستم است یک شرکت هم یک سیستم است. همه این سیستمها شامل اجزایی هستند که با هم در ارتباط و تعامل هستند و فعالیتشان معطوف به تحقق هدف خاصی است. در اتومبیل، موتور، چرخ دنده ها، پروانه ها، محورها، چرخها، شاسی و اتاق با هم در ارتباط و همکاری هستند تا اتومبیل حرکت و افراد یا بارها را جا به جا کند. در یک شرکت نیز کارگران و مهندسان و مدیران همکاری میکنند تا شرکت تولید کند، بفروشد و سود به دست آورد. حالا اگر این اجزای سیستم که باید با هم به صورتی نظاممند و هدفمند همکاری کنند تا سیستم به اهدافش برسد، درجه همکاری و هماهنگیشان کاهش یابد نوعی بینظمی و اغتشاش در سیستم وارد میشود که به آن آنتروپی میگویند. در واقع هرچه درجه نظم و هماهنگی سیستم کاهش یابد، میگوییم آنتروپی آن افزایش یافته است. پس با افزایش آنتروپی درجه نظم سیستم کاهش مییابد در واقع درجه سیستم بودن سیستم کاهش مییابد. پس آنتروپی یعنی یک حالت «ضد سیستم».
در خود فیزیک یا شیمی تغییرات دمای یک ماده یا یک جسم را آنتروپی میگویند. مثلا وقتی یک واکنش شیمیایی رخ میدهد، آنتروپی مادهای که این تغییر در آن رخ میدهد افزایش مییابد. یا وقتی یک آبگرمکن در حال گرم شدن است، آنتروپی آن در حال افزایش است. یعنی مولکولهای آب داخل آبگرمکن شروع به جابهجایی میکنند و حرکت آنها زیاد میشود . به همین دلیل است که فشار داخل آبگرمکن افزایش مییابد. در مورد سیستمهای زنده هم اینگونه است. وقتی انسان عصبانی میشود یا وقتی تب میکند آنتروپیاش بالا میرود. در جامعه هم وقتی درگیری و تنش ایجاد میشود آنتروپی جامعه بالا میرود. در مورد اقتصاد هم وقتی قیمتها افزایش مییابد یا شرکت ها ورشکسته میشوند یا بورس سقوط میکند، آنتروپی اقتصاد بالا میرود. حالا یک نکته را بر این بیفزایم: وقتی آنتروپی در یک سیستم بالا میرود، سیستم شروع به از دست دادن انرژی خود میکند.
انرژی چیست؟ هر چیزی که با آن بتوان کار انجام داد، انرژی محسوب میشود. چون انجام «کار» فقط با صرف انرژی ممکن است. پس برق را انرژی محسوب میکنیم چون با آن میتوان پنکهای را به حرکت در آورد. یا آبی که پشت سد انباشته شده است دارای انرژی است چون با آن میتوان توربین را به چرخش در آورد. بنزین انرژی است چون موتوری را به حرکت در میآورد و نظایر اینها. منظور از کار نیز هر عمل مفیدی است که در جهت تحقق اهداف سیستم باشد.
اکنون میگوییم وقتی آنتروپی در سیستمی افزایش مییابد آن سیستم انرژی هدر میدهد و به همین علت توان انجام کار در سیستم کاهش مییابد. مولکولهای گاز که در لوله گاز شهری به صورت فشرده شده در کنار قرار دارند، قدرت انجام کار دارند با آنها میتوان شعلهای را روشن کرد و غذایی را پخت اما اگر شیر گاز را باز کنیم و گاز در هوا پراکنده شود، مولکولهای گاز به سرعت به اطراف پراکنده میشوند. در واقع بینظمی یا آنتروپی مولکولها افزایش مییابد. بعد از آن دیگر نمیتوان با آن گازی که در هوا پراکنده شده است شعلهای را روشن کرد و غذایی را پخت. به دیگر سخن، انرژی گاز هدر رفته است و دیگر با آن نمیتوان کاری انجام داد. پس افزایش آنتروپی موجب هدر رفتن انرژی میشود. به عنوان مثال دیگر، وقتی ما عصبانی میشویم آنتروپی بدنمان بالا میرود و انرژی فراوانی را به صورت حرارت از دست میدهیم. به همین علت دیگر نمیتوانیم کارهایمان را به خوبی انجام دهیم، مثلا دستمان میلرزد، فکرمان متمرکز نمیشود و دقتمان پایین میآید. در مورد جامعه هم وقتی در آن درگیری و تنش و بی اعتمادی وجود دارد، آنتروپیاش بالا میرود و انرژی فراوانی را در این درگیریها از دست میدهد و توان انجام «کار» در آن پایین می آید. مثلا میزان سرمایه گذاری یا نرخ رشد اقتصادی جامعهای که متشنج است پایین میآید. همچنین وقتی در اقتصادی نرخ تورم بالا میرود نشانه افزایش آنتروپی در آن اقتصاد است و بنابراین توان آن اقتصاد نیز رو به کاهش میگذارد. همان گونه که وجود تنشهای اجتماعی و اعتراضات سیاسی عمومی جامعه علیه حکومت در یک کشور نشانگر بالا بودن بی نظمی و بالا بودن آنتروپی در آن کشور است، وجود اختلاف و نزاع و درگیری شخصی بین افراد آن جامعه نیز چنین است. مثلا وقتی نرخ طلاق در کشوری بالا باشد یا تعداد پروندههای دادگستری زیاد باشد، یا نرخ خودکشی بالا باشد یا تعداد چکهای برگشتی زیاد باشد یا تعداد تصادفات رانندگی بالا باشد، یا مهاجرت از کشور شدید باشد یا دروغ و بی اعتمادی رواج داشته باشد یا فشار عصبی مردم شدید باشد یا تعداد سکته در آنها بالا باشد و نظایر اینها همگی نشانه بالا بودن آنتروپی در آن کشور است. هر جامعهای که آنتروپی آن بالا رود، انرژی خود را از دست میدهد یعنی توان خود را برای انجام کار از دست میدهد، یعنی امکان تحقق اهداف سیستم (جامعه/حکومت) کاهش مییابد.
در سیستمهای بسته و سیستمهای غیر پویا وقتی آنتروپی بالا میرود آن قدر این افزایش آنتروپی ادامه مییابد تا نهایتا یا به سکون یعنی عدم تحرک و ناتوانی مطلق برای انجام کار میرسند یا منهدم میشوند. مثلا یک آبگرمکن را در نظر بگیرید که روشن است و آب، داغ است. اکنون اگر شیر ورودی و خروجی آب و شیرگاز را ببندیم (سیستم بسته) کمکم حرارت آب از دست میرود و بینظمی یا آنتروپی در مولکولهای آب بالا میرود تا آب کاملا سرد شود و آبگرمکن به سکون (تعادل ایستا) برسد. اگر شعله همواره روشن باشد و ترموستات برای قطع جریان گاز عمل نکند، آن اندازه حرارت بالا میرود (افزایش آنتروپی) تا آبگرمکن منفجر شود.
اما وضعیت سیستمهای پویا، مثل موجودات زنده انسانها و جوامع متفاوت است. اینها تلاش میکنند تا آنتروپی را سریع از خود دفع کنند و چون همراه با آنتروپی انرژی هم از دست میدهند، میکوشند تا از بیرون از خودشان انرژی جذب کنند. مثلا کره زمین آنتروپیاش را به صورت گرما از طریق تشعشعات جوی به فضا منعکس میکند و در مقابل هم دارد دایما از خورشید انرژی میگیرد. انسان آنتروپی اش را از طریق تعریق، ادرار و دفع از خود دور میکند و دائما از طریق غذا خوردن انرژی جذب میکند. یک جامعه پویا هم باید بکوشد آنتروپیهایش را از طرق مختلف کاهش دهد یا دفع کند و به طرق مختلف نیز انرژی جذب کند. هرچه جامعه سازگارتر باشد، آنتروپیاش کمتر است و هرچه پویاتر باشد توان دفع آنتروپی و جذب انرژی اش بیشتر است. پس یکی از علایم پویایی یک سیستم اجتماعی همین توانایی آن در دفع آنتروپی است. مثلا جامعهای که یک نظام تامین اجتماعی کارآمد دارد میتواند آنتروپی ناشی از تضاد طبقاتی و آنتروپی ناشی از فقر را کاهش دهد. جامعهای که امکانات متعدد تفریحی برای قشرهای مختلف خود دارد کمک میکند تا اکثریت شهروندانش بتوانند آنتروپی ناشی از فشار کار و فشار روانی زندگی را دفع کنند. انواع آزادیهای اجتماعی و سیاسی در چارچوبهای تعریف شده قانونی میتواند مانع گسترش آنتروپی شود. همچنین انواع نهادهای مدنی که فعالیت طیفهای گوناگون شهروندان را در جهت منافع مشترکشان سازماندهی و قانونمند کند، میتواند مانع رشد آنتروپی شود. یک دستگاه دادگستری قوی و کارآمد هم از طریق حلوفصل اختلافات و رفع تضادها و تخاصمها میتواند موجب کاهش آنتروپی شود. بههمین ترتیب جشنها، آیینها، سنتها و ارزشهای مذهبی اگر به گونهای سازگار با هم در یک جامعه در کنار هم قرار گرفته باشند، همگی میتوانند کاهنده آنتروپی باشند. تنها اشاره میکنم که یکی از مهمترین ویژگیهای یک جامعه که میتواند آنتروپیکاه باشد، سرمایه اجتماعی است. اما اکنون مجال توضیح بیشتر در این باره نیست.
عید، داروی ضدآنتروپی
اکنون میتوان به طور خلاصه گفت که هر نوع اندیشه، ارزش، رفتار، رابطه، تعامل، نهاد، سنت، آیین، قانون، سازمان و برنامهای که موجب شود فضای ذهنی افراد، محیط زندگی آنها و عرصههای اجتماعی یک جامعه به سوی کاهش بینظمی، ناسازگاری، آشوب و تنش یعنی به سوی کاهش آنتروپی حرکت کند، به منزله تولید «عید» است. در واقع کار «عید» چیزی نیست جز کاهش آنتروپی، هم در سطح فرد و هم در سطح جامعه. مگر جز این است که وقتی عید میگیریم، نظافت میکنیم و لباسهای تمیز میپوشیم؟ و در واقع با شستوشو، آنتروپی ها را از خود دور کردهایم. مگر جز این است که وقتی عید میشود، به دیدار هم میرویم، سلام میکنیم، یکدیگر را میبوسیم، کدورتها را کنار میگذاریم، از مصاحبت هم لذت میبریم، به هم عیدی میدهیم، از یکدیگر پذیرایی میکنیم، در جریان مشکلات دوستان و آشنایانمان قرار میگیریم و برای حل آنها همفکری و یاری میکنیم و نظایر اینها؟ همه اینها به منزله کاهش آنتروپی است.
به طور خلاصه عید «آنتی آنتروپی» (ضدآنتروپی) است. هرگاه بتوانیم شرایطی ایجاد کنیم که «آنتروپیکاه» باشد، حرکتی به سمت تولید «عید» است. اکنون این حرکت ضد آنتروپی میتواند درونی باشد یا بیرونی. یعنی بهطورکلی شرایطی که باعث میشود تا آنتروپیهایمان را تخلیه کنیم اسمش را عید میگذاریم؛ حالا برخی اوقات جامعه شرایطی را ایجاد میکند که آنتروپی کلی جامعه کاهش مییابد و «عید» میشود و همه لذت میبرند (مثل عید نوروز)؛ گاهی هم خود فرد برای خودش شرایطی ایجاد میکند که آنتروپی درونی اش کاهش مییابد و برای خودش «عید» تولید میکند؛ یعنی درونش همان نشاطی را مییابد که هنگام عید دارد. اگر کسی بتواند زندگیاش را به سویی ببرد و نگرشش به هستی و روشش در زندگی به گونهای باشد که در همه لحظاتش به سوی کاهش آنتروپی حرکت کند این فرد همه لحظاتش عید است. این فرد توانسته است یک کارخانه تولید عید در وجود خودش راهاندازی کند چنین کسی یک احساس رضایت درونی و یک احساس خرسندی دایمی در وجودش دارد.
در روانشناسی مدرن اصطلاحی هست به نام لحظههای حقیقی. میگوید انسانها هنگامی سعادتمند هستند که بتوانند لحظههای حقیقی بیشتری در زندگیشان تولید کنند. لحظه حقیقی چیست؟ لحظهای است که ما دلمان نمیخواهد تمام شود. لحظهای است که اثرش و خاطره اش و احساسش تا سالها و گاهی تا پایان عمر با ماست. لحظهای است که نه تنها هنگامی که آن را درک کردهایم لذت فراوانی بردهایم بلکه هرگاه یادمان میآید نیز لذت میبریم. لحظهای است که دلمان میخواهد تکرار شود، دلمان میخواهد همه از آن باخبر شوند، لحظهای است که از به دنیا آمدن و زیستن خود احساس خرسندی میکنیم و در یک کلام لحظهای است که زندگی ما را «معنیدارتر» میکند. در نظر بگیرید نخستین دقایقی را که عاشق و معشوقی به هم میرسند و در مقابل هم زانو میزنند و در چشمان هم خیره میشوند و اشک ها جاری میشود؛ در نظر بگیرید لحظهای را که مادر و فرزندی پس از سالها دوری یکدیگر را در آغوش میکشند؛ در نظر بگیرید لحظهای را که در پشت در اتاق عمل با نگرانی منتظریم و پزشک خارج میشود و خبر موفقیتآمیز بودن عمل جراحی عزیزمان را به ما میدهد؛ در نظر بگیرید لحظهای را که ناممان را در فهرست قبولیهای کنکور میبینیم؛ در نظر بگیرید لحظهای را که چکمان برگشت خورده است و دستگیرمان کردهاند و در کلانتری منتظر اعزام به سمت زندان هستیم، ناگهان دوستی وارد میشود و بدهی ما را میپردازد و رضایت شاکی را میگیرد و آزادمان میکند؛ اینها همه نمونههای لحظههای حقیقی هستند. به زبان، روانشناسی عید به معنی تولید لحظههای حقیقی است. درواقع هرگاه بتوانیم لحظههای حقیقی تولید کنیم، عید تولید کردهایم.
در اقتصاد هم چند سالی است که شاخصی به نام شاخص زمین خوشبخت ابداع شده است. تاکنون برای مقایسه کشورها از شاخصهایی مثل درآمد سرانه یا شاخصهای توسعهای مثل امکانات آموزشی و بهداشتی و نظایر اینها استفاده میشده است. یعنی فرض میکردهایم که هر چه درآمد مردم کشوری بالاتر باشد یا هرچه مردم به امکانات بهداشتی و آموزشی بیشتری دسترسی داشته باشند، راضیتر و مرفهترند. اما به تازگی با معرفی شاخص «زمین خوشبخت» محاسبه میکنند که به طور متوسط مردم یک کشور چقدر انرژی مصرف میکنند و به ازای هر واحد انرژی که مصرف میکنند چقدر خوشبختی تولید میکنند. در واقع این شاخص میخواهد بگوید جامعهای پویاتر است که با مصرف انرژی کمتری بتواند خوشبختی بیشتری تولید کند. یعنی میزان مطلق تولید خوشبختی ملاک نیست بلکه مهم این است که هر سطح خوشبختی با مقدار کمتری از انرژی به دست آید. با این شاخص تمام کشورهای غربی رتبهشان بعد از رتبه شصتم است و حتی آمریکا در میان کشورهای غربی پایینترین رتبه را دارد. اکنون میگوییم عید کارش این است که کمک میکند تا لحظههای حقیقی بیشتری یا احساس خوشبختی بیشتری را با مصرف انرژی کمتری به دست آوریم. ممکن است کسی با کلی خرج کردن و سفر با اتومبیل شخصی به سواحل آنتالیا در ترکیه ۱۰ واحد احساس رضایت در خودش ایجاد کند. این فرد نه تنها برای کسب ۱۰ واحد رضایت، انرژی فراوانی به شکل پول، وقت، انرژی بدنی و … صرف کرده است بلکه آنتروپی زیادی نیز برای خودش و برای جامعه تولید کرده است؛ آنتروپیهایی به شکل تولید دود ناشی از سفر با خودرو، استهلاک خودرو، خستگی راه، تغییر در برنامههای زندگی و کاری و نظایر اینها. اما فرد دیگری میتواند بدون خرج زیاد و با رفتن به دیدار یک دوست اهل ادب و خواندن چند غزل از اشعار حافظ و گفتوگو درباره آن اشعار به همان ۱۰ واحد احساس رضایت دست یابد. این دومی توانسته است «عید» تولید کند یعنی بدون هدر دادن زیاد انرژی و با تولید کمترین حد آنتروپی، احساس رضایت تولید کند. اما اولی تنها با افزایش شدید مصرف خود از کالاهای مختلف یعنی با صرف انرژی بسیار زیاد توانسته به همان مقدار رضایت دست یابد. در یک کلام عید یعنی تولید «احساس خرسندی» با حداقل مصرف انرژی و حداقل تولید آنتروپی.
فناوری تولید عید
کنون میخواهیم درباره روشها صحبت کنیم و این که چگونه میتوان لحظههای حقیقی یا عید تولید کرد. میدانیم که تولید هر کالایی نیازمند داشتن مدیریت و کاربرد مواد اولیه و فناوری خاصی است. اکنون ببینیم مواد اولیه و فناوری تولید عید چیست. بگذارید تا سری به یکی از کارخانههای تولید عید بزنیم و از زبان یکی از بزرگترین تولید کنندگان عید در این باره سوال کنیم. به خدمت حضرت مولانا جلال الدین میرویم و دیوان غزلیات او – که محصول کارخانه عیدسازی اوست – را میگشاییم در همان نگاه اول به این بیت برمی خوریم:
صوفیان هر دمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند
این جا حضرت مولانا روش عارفان را با روش عنکبوتان در برابر هم قرار میدهد. در واقع مولوی با خود عنکبوتان کاری ندارد با کسانی که مانند عنکبوتان زندگی میکنند کار دارد. به دیگر سخن مردم را در یک طیف قرار میدهد که یک سوی آن عارفانند و یک سوی دیگرش عنکبوتوشان. اول ببینیم عنکبوتان چه میکنند. «قدید» به گوشت یا مواد غذایی دیگری میگویند که در قدیم به منظور ذخیره سازی و برای پرهیز از فاسد شدن آن را خشک میکرده اند. در واقع در گذشته برای کنسرو کردن غذا آنها را خشک یا نمکسود میکردهاند. پس معنی امروزین «قدید» میشود کنسرو. میدانید که عنکبوتان مگس را میگیرند و آنقدر اطراف آن تار میتنند که مگس در میان تارهای آنها دفن میشود. در واقع مولوی این عمل را به این تعبیر میکند که عنکبوت با گوشت مگس کنسرو درست و آن را برای آینده ذخیره میکند. تمام عمر عنکبوت، صرف کمین کرد، دام تنیدن، گرفتن مگس و قدید کردن آن سپری میشود. هر بار اندکی از قدیدهایش را میخورد و دوباره به شکار مگس و قدید کردن آن میپردازد. عنکبوت حتی مگس تازه هم نمیخورد، بلکه همواره مگس مانده و قدید شده میخورد. اکنون ببینید در این عمل عنکبوتان سه نکته نهفته است: نخست به غذایی حقیر اکتفا کردن دوم قدید یا ذخیره کردن و سوم همواره غذای مانده خوردن.
در واقع مولوی کسانی را که همه عمر کارشان انباشت کردن است، فرقی نمی کند چه چیزی را، به عنکبوت تشبیه میکند. اما افرادی که همه زندگیشان انباشت و قدید کردن است معمولا هم عمرشان صرف چیزهای حقیر میشود. اینان همواره نیز اسیر گذشتهاند حرفهای قدیمی، اختلافات گذشته، افتخارات نیاکان، ثروت گذشتگان و نظایر اینها.
ما نیامدهایم که انباشت کنیم اما عدهای فقط میدوند که چیزهایی را انباشت و آن را برای روزی قدید کنند که خودشان هم نمیدانند کی خواهد بود. برای عدهای خود انباشت کردن و قدید کردن انواع چیزها هدف شده است. در حالی که زندگی خودش هدف است. زندگی «هدف -سرِ- خود» است. یعنی زیستن به گونهای که همواره زنده تر و همواره «جاندارتر» بشویم. ما همه انسانها را عاقل و برخوردار از قوه تمییز میدانیم اما میزان بهره هوشی انسانها متفاوت است پس درجه عقلانیت ما متفاوت است. به همین ترتیب ما همه جانداریم و زندهایم اما درجه زنده بودن ما متفاوت است. داستان درجه زنده بودن بحث مفصلی است که اکنون مجال باز کردن آن نیست. در هر صورت مولوی آنان که همه هدف زندگیشان انباشت و قدید کردن است و آنانی که در زندگی به اهداف و مسائل حقیر اکتفا میکنند و آنانی را که همیشه در بند گذشتهاند عنکبوت صفت میداند و آنان را در برابر عارفان قرار میدهد. میگوید عارفان هر لحظه دو بار عید میکنند یعنی هم هنگام دم و هم هنگام بازدم نشاط تازهای میگیرند.
تا به حال عزیز از سفر بازگشتهای را عمیق بوسیدهاید؟ بوسه در فاصله یک دم و بازدم اتفاق میافتد. نفسی میگیریم و بوسهای میرباییم، هم پیش از بوسیدن نشاط گیریم و هم پس از بوسیدن. اکنون عارفان که همه وجودشان احساس حضور و آگاهی عمیق در پیشگاه محبوب است و هر لحظه با محبوب به سر میبرند، گویی هر لحظه از رخ زیبای او بوسهای برمیگیرند و هر لحظه از نگاه در چشمان او مست میشوند. چنین کسانی در زندگی مجال انباشت و قدید کردن ندارند. وقتی همه وجود کسی انباشته از حضور و آگاهی و درک لحظه حال است، دیگر وقت، انرژی و مجالی برای فکر کردن به انباشت نمیماند. عارفان در لحظه و نقدا مصرف میکنند. اما عنکبوت صفتان، نسیه مصرف میکنند.
پس از نظر مولوی کسی میتواند اوقات بیشتری را عید داشته باشد که در زندگی از فکر انباشتن و قدید کردن عبور کند و در کنار این به اهداف حقیر نیز اکتفا نکند و مهم تر از این، در حال و در لحظه زندگی کند. امروزه کلمه «آنلاین» (On Line) را گاهی «بر خط» و گاهی «در لحظه» ترجمه میکنند آنلاین یعنی همواره متصل بودن. نزد عارفان ما عید داشتن یعنی آنلاین بودن با محیط، با انسانها، با طبیعت ، با حیوانات و در یک کلام با کل هستی ارتباطی زنده و سازنده و دلپذیر داشتن، اما این ارتباط با محوریت محبوب و از دریچه محبت است. باز حضرت مولانا در مثنوی شریف میفرماید:
صوفی ابن الوقت باشدای رفیق
نیست فردا گفتنت شرط طریق
امروزه معنی ابن الوقت عوض شده است و آن را به معنی فرصتطلب به کار میبرند. اما در قدیم به معنی فرزند زمان خویش بودن و دقیق تر بگویم، به معنی در لحظه زندگی کردن بوده است. در واقع مولوی میگوید عارفان در لحظه زندگی میکنند و غم گذشته و آینده را نمیخورند و کسی که همه چیز را به فردا موکول میکند، سالک نیست. سعدی نیز میگوید:
چودی رفت و فردا نیاید به دست
حساب از همین یک نفس کن که هست
یعنی لحظههای حال را در افسوس دیروز و در آرزوی فردا بر باد مده. هر لحظهای «روزی» خودش را دارد که آن را نباید از دست داد. آنان که همه هدفشان انباشت و قدید کردن است، بخشی از «روزی حال»شان صرف نگرانی و نگهداری ذخیرههای گذشته شان میشود و بخش دیگر آن نیز صرف نگرانی و محاسبه برای افزودن بر آن در آینده و این داستان وقتی افسوسناک میشود که آنچه نگرانش هستیم، مگسگون و حقیر نیز باشد. اما به طور کلی در هر چیزی که عمرمان را صرف کنیم و هدفمان ذخیره کردن آن باشد عنکبوتی عمل کردهایم. ذخیره ثروت، قدرت،
شهرت و حتی علم اگر معطوف به هدف والاتری نباشد و خودِ «بیشتر داشتن» موضوعیت پیدا کند، از ما عنکبوتی میسازد که کارش «قدیدگری» است. هر کس کارش قدیدگری شد عید به زندگی او راه ندارد چراکه عید مستلزم عبور از گذشته و امید به آینده و زیستن «در لحظه» است. دقت کنید امید به آینده از نگران آینده بودن و حال را برای آینده ضایع کردن متفاوت است. امید به آینده کمک می کند تا ما از «حال» نیز بهتر استفاده کنیم. اما نگران آینده بودن فرصت «حال» را نیز ضایع میکند.
در واقع نکته این است که افسوس برای گذشته یا نگرانی برای آینده در وجود ما و در زندگی ما آنتروپی ایجاد
می کند. گاهی میبینیم وقتی بزرگ ترها دعوایشان میشود مسائل و اختلافات سالهای دور را دوباره پیش میکشند و زنده میکنند. این ماندن در گذشته است. یعنی آنان یک نطفه آنتروپی زا را در وجود خود حفظ کردهاند که هرگاه شرایط مساعد میشود، آن نطفه شروع به تکثیر میکند و آنتروپی میآفریند.
پس اولین گام برای داشتن فناوری تولید عید، این است که یک ارزیابی از خود بکنیم که آیا زندگی مان عنکبوتی است یا نه؟ آیا بخش بزرگی از تلاشمان و نگرانیمان و صرف انرژی مان و دویدنمان برای ذخیره است و برای حفظ ذخیرههای گذشته مان است یا نه؟ این که چه چیزی ذخیره میکنیم تفاوتی در مسئله ایجاد نمی کند. ممکن است کسی همه همتش انباشت ثروت باش؛ یعنی وقت، آرامش، عمر، سلامتی و روزیهای اکنون خود را وقف قدید کردن ثروت میکند؛ چرایش را نمیداند، فقط میداند که تورم است و اگر نکوشد ارزش ثروتش کم میشود. فقط میداند که رقبایش سخت در تلاشند و دارند از او سبقت میگیرند و باید بیشتر بکوشد؛ فقط میداند که اگر فلان سهام را بخرد تا سال دیگر سودش دوبرابر میشود؛ فقط میداند که بانک ها وام با سود ۱۲درصد میدهند و نرخ بهره بازار ۳۰ درصد است پس میتواند وام بگیرد و از این مابه التفاوت سود ببرد و نظایر اینها. به همین ترتیب ممکن است فرد دیگری همه همتش انباشت قدرت باشد و تمام تلاشش این باشد که با روشهای مختلف رقبای خود را حذف یا نابود و قدرت خود را بیشتر کند؛ ممکن است فرد دیگری تمام انرژی اش صرف کسب شهرت و محبوبیت شود. به همین ترتیب، یکی را مُد اسیر کند، یکی را لباس، یکی را خودرو، یکی را دین فروشی و ریا یکی را جاه یعنی وجیه بودن در میان خلق و یکی را علم. آری حتی علم.
اگر فرد همه هدفش این شد که در علم سرآمد باشد، مقاله بیشتری بنویسد تا شهره عالم شود، فلان رتبه یا جایزه را بگیرد و همه برایش کف بزنند او نیز رفتارش عنکبوتی است. علم از جنس نور است. یعنی همچون نور، روشنی بخش و گرمابخش است. اگر علم نتواند این دو ویژگی را در ما ایجاد کند ما عالم تر نشدهایم بلکه ذهن ما انباری از نظریهها و مفاهیم غریب و حرفهای قشنگ شده است و اینها را انبار کردهایم تا بفروشیم. چنین کسی ذهنش سوپرمارکتی است که چیزهای زیادی را در آن انبار کرده است تا بفروشد و دایم هم تلاش میکند تا این انبارش بزرگ تر شود. پس کسی که ظاهرا خیلی عالم است اما حضورش برای خودش خانوادهاش جامعهاش و جهانیان مایه محبت و صفا و گرمی و مایه روشنی نیست، او نیز عنکبوتی عمل میکند. یادمان نرود که گرمی و روشنی در زندگی ما موجب کاهش بی نظمی و آشوب یعنی کاهش آنتروپی میشود. وقتی نور نیست راه ها را از چاه ها باز نمیشناسیم وقتی گرمی هم نیست، امکان حرکت از ما سلب میشود و علم باید این دو را با خودش بیاورد. عالم حقیقی کسی است که وجودش نور آفرین و گرمابخش است. کسی که ظاهرا خیلی عالم است و از ده ها مرکز و استاد تاییدیه علمی و دهها مقاله و کتاب دارد، اما هنوز ناشکیبا، بداندیش، بدکلام، بدگمان، پرنخوت و بی گذشت است، او نیز عنکبوتی بیش نیست که فقط علم قدید کرده است و چنین میشود کسی که همه همتش مصروف قدید کردن ثروت یا شهرت یا قدرت یا دین فروشی و جاه یا علم میشود دیگر گذشت یا وقت یا حوصلهای ندارد که در زمان حال یا برای درک حال صرف کند. پس دیگر گذشت ندارد به دیگران سلام کند، حوصله ندارد دلی را به دست آورد، وقت ندارد به مادرش سری بزند، در شأن خود نمیداند برای کمک به همسرش ظرفی بشوید، وقت ندارد فرزندش را به مدرسه برساند، حوصله ندارد به درد دلی گوش کند، وقت ندارد کتابی بخواند، وقت ندارد کنسرتی را ببیند، اهمیتی نمیدهد که بچهگربهای گرسنه است و غذا میخواهد، وقت ندارد گلی را آب دهد و در یک کلام وقت ندارد خودش را ببیند.
مواد اولیه لازم برای تولید عید
چه باید کرد؟ از یک قاعده ساده باید شروع کرد: به اندازه نیاز انباشتن و به اندازه نیاز خوردن. این قاعده در مورد معده خیلی روشن است. خیلی خوردنیها هست و سفره پر از انواع نعمتهاست اما ما چقدر میخوریم؟ به اندازهای که معده مان ظرفیت دارد به گونهای که موجب درد دل و سایر مسائل گوارشی نشویم. آنان که اندکی حواسشان جمع تر است، به اندازه ظرفیت معده نمیخورند بلکه به اندازه نیاز بدنشان میخورند. در این صورت جوان ترها باید بیشتر بخورند اما پیران نیاز غذایی کمتری دارند. پس دو قاعده سرانگشتی داریم: «ظرفیت» و «نیاز». در واقع مواد اولیه لازم برای تولید عید، رعایت این دو معیار است. این را میتوان به همه چیز تعمیم داد؛ هر کدام از ما «ظرفیت وجودی» محدود و به همین ترتیب نیاز معینی داریم و در کسب همه چیز باید این دو معیار را در نظر بگیریم. و البته هر چه این قاعده را رعایت کنیم، «ظرفیت وجودی» مان بیشتر رشد میکند. همان گونه که هیچ کسی نمیتواند بیش از تحمل معده اش بخورد و اگر چنین کند به مشکلات گوارشی مبتلا میشود، در مورد خوردنیهای دیگر (مانند علم، ثروت، شهرت، هنر، رفیق، سفر، اتومبیل، مسکن و …) هم باید اندازه تحمل روحی و ظرفیت وجودیمان را در نظر بگیریم. اگر بیش از آن کسب کنیم یا بخوریم به انواع بیماریهای روحی، جسمی و وجودی گرفتار میشویم. مگر نه آن که هنگام غذا خوردن نگاه نمی کنیم که دیگران چقدر میخورند تا ما از آنان بیشتر بخوریم بلکه به ظرفیت معده یا نیاز بدنمان نگاه میکنیم؟ و مگر نه آن که اگر ما خوراک خود را براساس مقدار و نوع خوراک دیگران تنظیم کنیم یا بیماریم یا بیمار میشویم؟ در مورد دیگر خوردنی ها و دیگر «روزی»ها و دیگر داشتنیها نیز باید چنین کنیم.
پس ثروتمندی که نمیتواند ببیند همسایه اش خانه بهتری دارد و خودش را به زحمت میاندازد تا خانه اش را جوری تغییر دهد که از خانه همسایه اش جذاب تر شود، بیمار است. همان گونه که قدرتمندی که نمیتواند تقسیم قدرت با دیگران را تحمل کند یا نمیتواند هیچ انتقادی را بپذیرد و میخواهد همه تحسین ها به سوی او باشد، بیمار است. و فروشندهای که وقتی میبیند ویترین فروشگاه کناری از ویترین فروشگاه او جذاب تر است به آب و آتش میزند تا ویترین زیباتری تعبیه کند او نیز بیمار است. و تحصیلکردهای که از رشد علمی و شهرت همگنانش پریشان میشود او نیز بیمار است. و بعد همه این بیماران نه تنها فرصت لذت بردن از «حال» را از دست میدهند بلکه آینده شان را نیز ضایع میکنند تا از دیگران پیشی بگیرند.
بنابراین گام اول برای تولید عید در وجودمان و در محیط زندگیمان این است که از هر چیزی «به اندازه ظرفیت» بخوریم و به اندازه نیاز کسب کنیم. در این صورت دیگر قدید کردن چیزهای خوب اولویت ما نخواهد بود بلکه استفاده کردن از آنها در زمان حال و برای درک حال و برای کمک به رشد وجودیمان مسئله خواهد بود. بگذارید مثالی بزنم. کسی به کتابفروشی میرود تا تعدادی کتاب نفیس برای تزیین دکوراسیون خانه اش بخرد. قیمتهای گزافی میپردازد و کتابهای سنگینی میخرد و با مشقت به خانه میآورد و در دکوراسیون خود میچیند و هر هفته هم آنها را گردگیری میکند. فرد دیگری هم میرود تا کتابی را که به آن نیاز دارد بخرد و از همان داخل کتابفروشی هم خواندن آن را آغاز میکند. در راه هم روی نیمکت پارک مینشیند و بخش زیادی از آن را میخواند و لذت میبرد. وقتی هم که خواندن کتاب تمام شد آن را به رفیقی میدهد تا او هم بخواند. تفاوت زیستن در حال و دویدن برای انباشت کردن به همین سادگی تفاوت این دو فرد است؛ و اگر نگاه کنیم زندگی ما آکنده از این دویدنها برای انباشت کردن ها و گردگیری ها برای پز دادن هاست.
امروز در زندگی ما همه چیز از رقابت آغاز میشود و همه چیز به رقابت ختم میشود و البته این از اقتضائات جوامع مدرن است. «رقابت» جوهره اصلی اقتصادهای مدرن است بدون رقابت، توسعه جوامع متوقف میشود. اما یادمان باشد که آنچه در سطح کلان لازم یا خوب است الزما در سطح خرد لازم یا خوب نیست. اصطلاحا میگویند گاهی رذایل فردی موجب حسنات جمعی اند و برعکس. مثلا جامعه زندان نیاز دارد اما نیازی نیست ما نیز در خانه مان اتاقی را به عنوان زندان تعبیه کنیم. یا برعکس، خوب است که ما با افراد دزد وصلت نکنیم اما بد است که مجلس قانونی
برای کل جامعه بگذارد که وصلت با دزد را ممنوع کند؛ چون این قانون موجب فسادهای تازهتری در جامعه میشود. به همین ترتیب رقابت که یک ویژگی لازم در سطح جامعه است میتواند در سطح فردی ویرانگر باشد و رذیلت تلقی شود. آری این گونه است رقابت آنتروپی افزاست. اما در سطح کلان چون موجب حرکت و زایندگی و خلاقیت میشود، نهایتا با تولید انرژیهای جدید آنتروپی خود را جبران میکند. ولی رقابت در سطح خرد و فردی تنها آنتروپی ایجاد و ما را مستهلک میکند. ممکن است رقابت ما در زمینهای موجب رشد جامعه شود اما بی گمان برای خودمان مستهلک کننده و آنتروپی افزا است.
پس گام دیگری که باید برداریم عبور از رقابت است. یعنی اصولا بکوشیم در همه کارهایمان از لاین سبقت (خط رقابت) کنار بکشیم. ببینید در رانندگی در بزرگراهها یک لاین سبقت وجود دارد. یعنی کسانی که میخواهند سبقت بگیرند باید در لاین سمت چپ جاده حرکت کنند. وقتی که ما وارد لاین سبقت میشویم دائم باید سرعت خود را با خودرو جلویی و عقبی چک کنیم عقبی میخواهد سبقت بگیرد و ما برای این که نخواهیم از لاین سبقت خارج شویم باید دائم بر سرعت خود بیفزاییم. بعضی وقتها هم رانندگان با هم لج میکنند و برای کم کردن روی یکدیگر گاز میدهند پایان کار چیست؟ یا تصادف و خسارت است، یا خستگی و کوفتگی ناشی از انقباض عضلات و فشار شدید عصبی، یا جریمه شدن توسط پلیس. نهایتا اگر هم سالم به مقصد برسند، فرصتهای لذت بردن از مسیر سفر و دیدن مناظر زیبا و گلهای کنار جاده و لذت بردن از پخش موسیقی و نجوای آرام با همسفری خود را از دست داده اند. یعنی یک سفر آکنده از آنتروپی داشته اند و چقدر انرژی هدر داده اند. داستان حرکت در لاین سبقت در همه زمینههای زندگی روزمره تکرار میشو؛ در خرید اتومبیل ؛ در خرید لباس، در برگزاری جشنهای خانوادگی، در چیدمان دکوراسیون منزل؛ در گرفتن مراسم روضه و عزاداری؛ در برگزاری مراسم شب هفت درگذشتگان و نظایر اینها. نقطه آغازین برای تکثیر عید در زندگی خروج از «لاین سبقت» در تمامی زمینههای زندگی است. یعنی به جای آن که در زندگی مان دائم به کیلومتر شمار سرعت نگاه کنیم، به عقربه «ظرفیت» و به عقربه «نیاز» نگاه کنیم.
به گمان من در زندگی فردی رقابت ام الفساد است. فرموده اند دروغ دریچه همه گناهان است. درست است، از نظر فقهی دروغ دریچه گناهان است. چون نمی توانسته اند رقابت را گناه اعلام کنند به همان دلیلی که گفتم. یعنی رقابت گرچه یک رذیلت فردی است اما یک حسنه اجتماعی است یعنی بدون آن رشد جامعه و اقتصاد متوقف میشود. اما به گمان من در زندگی فردی «رقابت» ام الفساد است. بسیاری از انسانها که زندگی طبیعی و معقولی دارند معمولا نیازی به دروغ گفتن ندارند. چون زندگی بازی تکراری است یعنی ما بارها و بارها به یکدیگر برخورد میکنیم، به یکدیگر نیازمند میشویم و با یکدیگر همکاری میکنیم به همین علت کم کم میآموزیم که دروغ گفتن این تعامل سازنده متقابل را از بین میبرد یعنی رشد مداوم در زندگیهای امروزی مستلزم اعتماد است پس برای منافعمان هم که شده است میآموزیم که دروغ نگوییم و اعتماد دیگران را جلب کنیم. اما بخش بزرگی از ما که دروغ نمیگوییم و آدمهای خوبی هم هستیم، باز اسیر رقابتیم و زندگیمان به علت آنتروپی ناشی از رقابت، دلپذیر نیست و سطح خرسندیمان از زندگی پایین است.
در قرآن کریم رقابت در کنار فساد آمده است اما گناه شمرده نشده است. احتمالا علت گناه شمرده نشدن رقابت نیز همین است که وجود آن برای رشد جامعه لازم است مثل خیلی چیزهای دیگری که خوب نیستند اما برای رشد جامعه لازم هستند. مجازات یا زندان چیز خوبی نیستند اما برای سلامت و رشد جامعه لازم هستند. بنابراین قرآن نگفته است که رقابت گناه است چون اگر میگفت گناه است «خطای ترکیب» به وجود میآمد یعنی چیزی که در سطح خُرد بد است اما در سطح کلان مفید است را ممنوع کرده میکرد. اما قرآن جوری برخورد کرده است که گویی رقابت، همسایه فساد است. یعنی دارد به مومنین میگوید در سطح زندگی فردی تان رقابت را مانند فساد بینگارید. در آیه ۸۳ سوره قصص میفرماید: «تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الأرض ولا فسادا». یعنی «دنیای آخرت از آنِ کسانی است که دو کار نمیکنند: فساد نمی کنند و اراده عُلُو نیز ندارند». اراده علو هم یعنی برتری جویی یا رقابت. پس برتری جویی را کنار فساد آورده است. البته قرآن فساد را گناه میداند اما برتری جویی را نمی گوید گناه است. اما نکته این جاست که به ما به عنوان فرد مومن میگوید همان گونه که از فساد باید پرهیز کنید از رقابت هم پرهیز کنید. یعنی یک مومن حقیقی باید به رقابت مانند کاری که گناه است بنگرد یعنی گرچه رقابت گناه نیست اما کسی که میخواهد رشد معنوی و رشد وجودی داشته باشد باید از رقابت عبور کند یعنی زندگی اش را از لاین سبقت بیرون بیاورد .
چون رقابت دریچهای است که ما را و مسیر زندگی ما را از خودمان میگسلد و به دیگران پیوند میزند. من کیم؟ من همانم که از فلانی بالاترم. من همانم که فلان مدرک را دارم که بقیه ندارند. همانم که فلان خانه را دارم که بقیه ندارند. یعنی تمام هویت ما میشود هویتی که بر اساس هویت دیگران تعریف شده است. یعنی در رقابت، ما از خودمان نمی پرسیم من کیم؟ از زندگی چه میخواهم؟ بلکه اول میگوییم دیگران که هستند آنگاه میکوشیم ما آنی باشیم که از دیگران بهتریم و بعد برای این که از دیگران بهتر باشیم شروع به انباشتن میکنیم و قدیدهایی درست میکنیم که بعدها هم فرصت مصرف آن را نداریم.
وقتی خود را از رقابت بیرون آوردیم آنوقت شرط لازم و مقدماتی برای عید کردن در ما وجود محقق شده است. البته فقط مقدمات آماده است، نه این که عید تولید شده باشد، یعنی هنوز تا تولید عید راه زیادی داریم. خروج از رقابت ما را آزاد میکند و به ما فرصت و انرژی و تمرکز میدهم تا بر خودمان متمرکز شویم. یعنی اکنون نورافکن را به سوی خود گرداندهایم و میتوانیم خودمان را ببینیم و بر خودمان متمرکز شویم تا همه عوامل دیگری که آنتروپی را در وجود ما و در زندگی ما بالا میبرند از درونمان و از زندگیمان حذف کنیم. برای این که ببینیم بعد از خروج از «خط سبقت» حالا باید چه کارهای دیگری انجام دهیم تا آنتروپی در وجود ما و در زندگی ما پایین بیاید، از تمثیل نوروز کمک میگیریم.
درسهای نوروز
عید نوروز یکی از فراگیرترین اعیاد ملت ایران است که از نظر گستره جغرافیایی و نژادی و عمق یعنی کیفیت و دوره زمانی، خیلی گسترده است و البته ظاهرا مورد تایید پیشوایان دینی نیز بوده است. از تمثیل عید نوروز استفاده کنیم تا ببینیم چه رخ میدهد که میگوییم عید است؟ یا چه کنیم تا عید محقق شود؟ طبیعت که راه خودش را میرود و ما عید بگیریم یا نگیریم بهار سرمیرسد. اما ما که آغاز بهار را عید اعلام کردهایم برای عید کردن چه کارهایی میکنیم؟ خوب، به نوروز که نزدیک میشویم اول شروع به خانه تکانی میکنیم لباسهای فرسوده را دور میریزیم، گرد و غبار زندگی را میزداییم، فرشها را میشوییم شیشه ها را پاک میکنیم و لوازمی را که نیازی به آنها نیست و فقط جا گرفته اند از خانه بیرون میگذاریم. اینها همه به معنی خارج کردن آنتروپی از محیط زندگی مان است. قرار شد هر چیزی که تعارض و آشوب ایجاد کند و نظم سیستم را بگیرد آنتروپی باشد. پس زباله و لباسهای فرسوده و اجناس مندرس و جاگیر و آلودگی در و دیوار همگی آنتروپی محسوب میشوند. بنابراین گام اول در رسیدن به عید نوروز زدودن آنتروپیهاست. حذف آنتروپی یعنی حذف تضادها و تعارضها و مزاحمتها و بی نظمی ها و آشفتگی ها. دقت کنید این مثالهایی که زدیم همه اش مصداق آنتروپی در محیط زندگی ما بود. یعنی با این کارها زندگی بیرونی خود را آنتروپی زدایی میکنیم و تعارضهایش را کاهش میدهیم.
اما یک تعارض دیگر هم وجود دارد که منشأ آنتروپی در ذهن و روان ماست و آن مساله «ناهماهنگی شناختی» است. در روانشناسی وقتی بین باورها و انتظارات ذهنی افراد و آنچه در بیرون و عالم واقع وجود دارد تضاد یا تعارض ایجاد میشود میگویند فرد گرفتار ناهماهنگی شناختی شده است. در این صورت افراد معمولا میکوشند عالم واقع را با ذهنیت خود همساز کنند. اما اگر نتوانستند، در گام بعدی ذهنیت خودشان را با بیرون هماهنگ میکنند. علتش هم این است که این ناهماهنگی موجب تعارض درونی یا همان آنتروپی روانی در فرد میشود و اگر حل نشود، آنتروپی حاصل از آن انرژی ما را میگیرد و ما را فرسوده میکند. روانشناسان معتقدند افراد نمیتوانند در بلندمدت در شرایط ناهماهنگی شناختی بمانند و سعی میکنند با تغییر بیرون یا درون، آن را حل کنند.
مثلا خطهایی که بچه ها روی دیوار کشیده اند، زیبایی دیوار را از بین برده است و یک تضادی بین انتظار ذهنی ما و واقعیت بیرونی پدید آورده است. پس دیوار را رنگ میزنیم تا هم زیبایی و هماهنگی بیرونی پدید آید (رفع آنتروپی)، هم تضادی که بین ذهن ما و بیرون ایجاد شده است از بین برود (رفع ناهماهنگی شناختی). یعنی هم تضاد بیرون با بیرون و هم تضاد درون با بیرون را حل میکنیم. به همین ترتیب فرشها را که میشوییم هم فرش زیباتر و تمیزتر میشود (حل تضاد یا بی نظمی بیرونی = رفع آنتروپی) هم ناخرسندی ما از این که فرشها تمیز نیست از بین میرود (حل تضاد درون و بیرون = رفع ناهماهنگی شناختی). همه اینها یعنی آنتروپی در بیرون و درون ما در حال کاهش است. بعد دید و بازدیدها آغاز میشود. در طول سال کدورتهایی ایجاد شده است که موجب ناهماهنگی شناختی در درون ما شده است. یعنی انتظاری داشتهایم از کسی که محقق نشده است و منبع آنتروپی در درون ما شده است. در ایام عید این کدورتها با دیدوبازدیدها از بین میرود و دلهایمان با هم صاف میشود (رفع ناهماهنگی شناختی). لباس نو و کاشتن سبزه و نشاندن گل و خواندن دعا و نظایر اینها نیز همگی تلاش ما برای ایجاد هماهنگی و هارمونی در بیرون و در درون ماست. پس هم با طبیعت آشتی میکنیم، هم با محیط زندگی و محیط فیزیکی اطرافمان هماهنگ تر میشویم و محیط برایمان دلپذیرتر میشود، و هم با انسانهایی که با آنها سروکار داریم یگانه تر میشویم. پس عید به معنی مجموعه تلاشها و سازوکارهایی است که ما برای آنتروپی زدایی، برای ایجاد سازگاری و برای رفع ناهماهنگیهای شناختی، و در یک کلام، برای دلپذیر ساختن زندگی طراحی میکنیم.
کوتاه سخن اینکه عید یعنی آشتی با زمین و زمان با درون و بیرون و با خود و دیگران. بنابراین تمام کاری که برای تولید عید باید کرد همین است. یعنی اول باید از خط سبقت خارج شویم و سپس در درون خودمان، در بیرون خودمان و بین درون و بیرون هماهنگی، هارمونی و آشتی برقرار کنیم. اگر بتوانیم همین کاری که در عید نوروز برای زندگی بیرونی و درونیمان میکنیم، این را در وجودمان به صورت یک نیاز و سپس یک عادت در آوریم، در این صورت کل زندگیمان به سوی عید حرکت میکند. یعنی نه تنها سالی یک بار بلکه در تمام لحظههای زندگی، کارمان و روشمان زدودن آنتروپی ها و دفع آن از وجودمان و ایجاد یک سازگاری و آشتی بیرونی و درونی باشد، آنگاه تمام لحظه هایی که این گونه صرف میشود عید خواهد بود و همان احساس عید را به ما خواهد داد. کسی تمام عمرش عید است که در هر لحظهاش نسبت به لحظه قبل مقداری از آنتروپیهای درونی و بیرونیاش کاهش یابد. اگر این روند ادامه یابد، انسان به جایی میرسد که هیچ تضادی با هیچ کس و هیچ چیز نخواهد داشت.
عیسی مسیح، صلح کل بود. میگویند بر صلیب برای دشمنانش دعا میکرد. میگفت خدایا اینان آنچه میکنند از روی نادانی است آنان را ببخش. پیامبر اکرم حتی وقتی میجنگیده است از روی نفرت از دشمنانش بوده است بلکه در همان زمان جنگ هم برای دشمنانش رحمت و هدایت میخواسته است. به همین علت تلاشها و سختیها و حتی جنگ ها در وجودش آنتروپی ایجاد نمی کرده است؛ گرچه ممکن است در بیرون مقداری به زحمت میافتاده است. در مورد مرحوم علامه طباطبایی نقل میکنند که حتی اجازه نمیداده است که در منزلش مورچه ها را بکشند. یعنی با مورچه هم رفیق است با مورچه ها هم در صلح است. صلح کل این نیست که تنها با پدر و مادر و دوستان در صلح باشیم، بلکه آن است که با دشمنان هم در صلح باشیم. یعنی بدخواه دشمنمان هم نباشیم. حتی وقتی با دشمن میجنگیم نه برای آن است که چون بدخواهاش هستیم میخواهیم نابودش کنیم بلکه با او میجنگیم چون او عامل افزایش آنتروپی در خودش، در ما و در محیط شده است. پس فقط تا جایی حق داریم با او بجنگیم که قدرت تولید آنتروپی را از او
بگیریم. این آن معیار بزرگ اخلاقی است که حتی در مبارزه با بدیها و رذایل نیز باید رعایت کنیم.
عیدیعنی تولید لحظه حقیقی
پیش از این درباره لحظههای حقیقی صحبت کردیم و گفتیم لحظه ها و تجربههایی هستند که ما نه تنها در همان لحظه وقوع آنها لذت میبریم بلکه هرگاه یاد آن لحظه ها میافتیم نیز غرق شعف میشویم. گفتیم لحظه هایی هستند که دیر فراموش میشوند و به میزانی که حقیقیتر باشند بیشتر در یاد میمانند. گاهی انسان احساس یک لحظه خاص را تا پایان عمر به یاد دارد. اکنون میافزاییم که به میزانی که لحظه ها حقیقی میشوند طولشان زیاد می شود یعنی لحظه ها یک اندازه نیستند همه ثانیه ها برابر نیستند. گاهی ممکن است در یک لحظه تجربههای عجیبی را کسب کنیم و گاهی نیز ساعتها و روزها و ماهها میگذرد اما هیچ تجربه خاصی به دست نمی آوریم. دیده اید گاهی یک نفر که مصیبتی میبیند، بعد از گذشت چند ماه احساس کنیم چند سال پیر شده است؟ زیرا او در این روزها لحظههای حقیقی زیادی داشته است اما این لحظههای حقیقی از نوع غم افزا و جانگداز بوده است به همین علت اثر لحظههای این دوره برایش برابر اثر روزها و ماههای عادی بوده است. پس زمانی که لحظه ها حقیقی میشوند طولشان و درواقع عمقشان برای ما زیادتر میشود. وقتی بیمارمان را به اتاق عمل میبرند ما ممکن است یک ساعت در پشت در اتاق عمل منتظر بمانیم ولی این یک ساعت برای ما به اندازه چند ساعت یا چند روز طول میکشد. هر فرد در زندگیاش لحظههای حقیقی زیادی دارد. یکی از کارهایی که میتوان کرد تا در زندگیمان عید بیشتری تولید شود این است که تعداد لحظههای حقیقی را زیادتر کنیم، در این صورت هم کیفیت لحظههامان بالا میرود و هم طول آنها بیشتر میشود. در زندگی هر کسی تعدادی لحظه حقیقی چشمک میزند. اگر این نقطههای چشمک زن تکثیر شود به تدریج یک خط نورانی تشکیل میشود و ما همه زندگیمان حقیقی میشود. که البته رسیدن به چنین وضعیتی دشوار و نادر است اما میتوان به سوی آن حرکت کرد.
اولین شرط تولید لحظه حقیقی آن است که من در آن لحظه جای دیگری نباشم یعنی همانجا باشم که هستم و متوجه باشم که اکنون در لحظهای حضور دارم و باید آن را درک کنم نه این که در جایی و لحظهای حضور داشته باشم اما تمام هوش و حواسم جای دیگری و در زمان دیگری باشد؛ در گذشته باشد یا نگران آینده باشد؛ مشغول مقایسه خودم با دیگران باشد و نظایر این ها. درواقع اگر من در هر لحظه «اینجا-اکنون» باشم لحظههایم حقیقی میشود. امروزه یکی از روشهایی که خیلی روی آن تاکید میشود مراقبه یا مدیتیشن است. مدیتیشن گرچه به لحاظ لغوی تمرکز فکری یا مراقبه ترجمه میشود اما منظور ایجاد حالت بیذهنی است، یعنی دستیابی به نوعی آگاهی خالص. در حالت عادی ذهن ما آکنده از اطلاعات بی ارزش و آگاهیهایی از جنس زباله است. در این حالت ذهن از دریچه این زباله ها به عالم مینگرد درست مانند آینهای که با غبار پوشیده شده باشد. ذهن همواره پر است از آمد و شد افکار آرزوها، احساسات، خاطره ها، هیجانها و دلواپسی ها. ذهن یک دیگ جوشانی از اطلاعات ناهمگون و پریشان است. آنگاه مراقبه به ما و به قلب ما میآموزد که در خودش حضور داشته باشد و خودش را از محیط اطراف فارغ کند و با خودش خلوت کند و لحظه هایی که میگذرد را درک کند. مراقبه تمرینی است برای تولید لحظههای حقیقی. در مذاهب ابراهیمی نقش مراقبه را عبادات انجام میدهند. برای نمونه، کارکرد نماز در زندگی یک مسلمان دقیقا تولید لحظههای حقیقی است. اذان از ریشه «اذن» است یعنی اجازه دادن؛ به ما اجازه داده میشود تا با سایر نیروهای خلقت هماهنگ شویم و از آن نیروها استفاده کنیم تا لحظههای حقیقی تولید کنیم. وقتی میگویند نماز بخوان، در واقع میگویند از هیاهوی پر آنتروپی جریان روزمره زندگی کناره بگیر، در کناری بنشین و چند دقیقهای با خودت خلوت کن. ببین به چه سویی داری میروی و چرا میروی؟ برو ولی بدان به چه سویی؟ بدو ولی بدان برای چه؟ واژه «ذکر» هم یکی از نامهای قران است و هم نام عمومی برای انواع دعاها و تسبیح گفتنها. کاربرد این واژه نشان میدهد که کارکرد قران و عبادات و تسبیح خداوند، همگی از نوع ایجاد «ذکر» یعنی ایجاد «خودآگاهی» و همان لحظه حقیقی است.
گاهی برخی از جوانان میپرسند که خدا چرا به ما گفته نماز بخوان؟ مگر خدا نیازمند عبادات ماست؟ نه او نیاز ندارد. مثلا معلمی که به بچه ها مشق شب میدهد خودش به مشق شب بچه ها نیازی . ندارد با مشق بچه ها چیزی بر دانش معلم افزوده نمیشود. اما میگوید بنویسید و برای آنان که مینویسند جایزه و برای آنان که نمینویسند جریمه تعیین میکند تا هر کس انگیزهای برای مشق نوشتن داشته باشد. اما بعد از مدتی که بچه ها نوشتن را آموختند دیگر معلم نمیگوید بنویسید، بلکه خودشان مینویسند. و بعد برخی از آن بچه ها خودشان نویسنده میشوند به گونهای که دیگر نمیتوانند ننویسند و گاهی هر چه به آنها میگویند ننویسید باز مینویسند؛ حتی گاهی کار به جایی میرسد که یک نویسنده آنقدر مینویسد که او را دستگیر و زندانی میکنند . پس در آغاز کار همه دانش آموزان باید در یک نظمی قرار گیرند و به قواعدی تن دهند. دیر به مدرسه نیایند، غیبت نکنند، مشق بنویسند و نظایر اینها. با این کارها بچه ها آرام آرام وارد فضای آموختن، خواندن و نوشتن میشوند. قصد اصلی معلم باسواد شدن بچه هاست. قصدش تنبیه آنها نیست. بهنظر میرسد در مورد احکام دینی و عبادات واجب نیز چنین فلسفهای وجود دارد. و البته همان گونه که معلم نباید کاری کند که دانش آموز کلا مدرسه را ترک کند، کسانی که میخواهند مردم را به دینداری تشویق کنند باید مراقب باشند که با اعمال و رفتارشان و با نوع دعوت و برخوردشان کلا باعث فرار مردم از دین نشوند. روشها نباید ناقض اهداف باشد، هدف وسیله را توجیه نمیکند.
شاید همین که در آیین ذن تاکید میشود که وقتی مشغول یک کاری هستید فقط همان یک کار را انجام بدهید و تمام حواستان متمرکز بر همان کار باشد، نیز تمرینی است برای تولید لحظههای حقیقی. یعنی اگر سیب میخورید فقط سیب بخورید و بر خوردن خودتان متمرکز باشید و هنگام سیب خوردن کارهای دیگری نکنید و ذهنتان جاهای دیگر نرود تا آن لحظه سیب خوردن به یک لحظه عمیق تبدیل شود. اگر این روش به یک قاعده و سپس عادت در زندگی ما تبدیل شود، آنگاه امکان این که تعداد بیشتری از لحظههای زندگی ما به لحظه حقیقی تبدیل شود، ایجاد خواهد شد.
بهنظر میرسد کارکرد عبادات مذهبی هم این است که ما چون هنوز به لحاظ وجودی بازیگوش هستیم باید یاد بگیریم گاهی گوشهای بنشینیم و با خود خلوت کنیم و نگاهی به مسیر خود و اهداف خود بیندازیم. یعنی لحظههای حقیقی تولید کنیم، خود را پیدا کنیم از خود سوال کنیم و خودمان را دریابیم. آنگاه فرد کمکم به جایی میرسد که آنقدر با محبوبش رفیق میشود که لحظه شماری میکند تا وقت نماز بشود و لحظه حقیقی دیگری را درک کند. پس اگر مراقب باشیم و هدف اصلی عبادات را دریابیم، میتوانیم از عبادات هم برای رسیدن به لحظههای حقیقی کمک بگیریم. و البته مومن کمکم به سویی میرود که هم عبادتش لحظه حقیقی میشود و هم لحظه حقیقی اش عبادت میشود. در واقع وقتی انسان باایمان متوجه مسیرش و متذکر ماموریتش در خلقت باشد، لحظههای حقیقیای که خواهد داشت عبادت است و عباداتش لحظه حقیقی است. یعنی دیگر تفکیکی بین زندگی و لحظه حقیقی و عبادت نخواهد بود.
جمعبندی:
هدف این بود که بگوییم چگونه عیدهای بیشتری در زندگی داشته باشیم و عید را ورود به فرآیندی دانستیم که باعث میشود آنتروپیهای درونی و بیرونی ما کاهش یابد تا سرانجام به لحظه ها و روزها و ماه ها و سالهای حقیقی برسیم. برای این کار گفتیم که اولین گام یا شرط لازم خروج از مسیر رقابت است. پس از آن که زندگیمان را از معرض رقابت خارج کردیم باید آنتروپیهای بیرونی و درونی را از وجودمان و محیطمان حذف کنیم. آنگاه نوبت آشتی با خود و دوستی با همه اجزای عالم میرسد و این آغازی است برای تولید انبوه و مستمر لحظههای حقیقی. هرچه تعداد لحظههای حقیقی در عمرمان بیشتر شود عمق یا کیفیت عمرمان بیشتر میشود. از ابن سینا نقل شده که گفته است برای من عرض زندگی مهم است نه طول زندگی گاهی یک روز میتواند پهنای یک عمر را داشته باشد گاهی هم کسی ۸۰سال عمر میکند ولی گویا یک روز عمر نکرده است. اما به گمان من عمق عمر از طول و عرض عمر مهمتر است. عمق عمر ما با مقدار لحظههای حقیقی که در آن خلق میشود اندازهگیری میشود.
در سوره قدر هم خدا میفرماید شب قدر از هزار ماه بهتر است. در واقع شب قدر شبی است که تمام لحظه هایش حقیقی است. در آن شب زمان کش میآید یعنی تجربهای که فرد در آن یک شب دارد به اندازه هزار ماه زندگی عادی است و هزار ماه تقریبا ۸۳ سال است. یعنی اثر لحظههای حقیقی شب قدر به اندازه یک عمر عادی است. در واقع شب قدر یک شب حقیقی است و لحظه حقیقی داشتن یعنی لحظه قدر داشتن. البته شب قدر هرکسی متفاوت است. بستگی به این دارد که فرد کی به بلوغ وجودی میرسد. اما هر گاه کسی به شب قدر خویش برسد یعنی به نقطهای رسیده که اندازه خودش دستش میآید به خود حقیقی اش میرسد و قدر خود را میشناسد و برای همیشه با خودش آشتی میکند، میفهمد کیست و در کجای خلقت ایستاده است. این جا نقطه رسیدن به «عید حقیقی» و زندگی حقیقی است.
پس برای رسیدن به عید حقیقی از زدودن زبالههای زندگی و آنتروپیهای وجودی آغاز میکنیم، از خط رقابت خارج میشویم با خود و با عالم آشتی میکنیم و به سمت تولید لحظههای حقیقی میرویم. اما طبیعی است که روش تولید لحظههای حقیقی برای افراد مختلف متفاوت است. هر کسی اعتقادی، فکری، دینی، فرصتهایی و امکاناتی دارد که از دیگران متفاوت است. به همین علت نحوه رسیدن به لحظه حقیقی نیز متفاوت است. یکی با مطالعه آغاز میکند، یکی با مدیتیشن آغاز میکند، یکی با روانشناسی آغاز میکند، یکی با دین آغاز میکند، یکی هم با عرفان آغاز میکند. طبیعی است که نمیشود برای همه نسخه واحدی پیچید. بیماریها و تندرستیها، تواناییها و نیازهای ما متفاوت است. یعنی منطق موقعیت ما متفاوت است و طبیعی است که روشهای افراد متفاوت خواهد بود. هر کسی باید روش ویژه خود را بیابد. اما یک شرط اصلی وجود دارد: برای آن که با روشهای مختلف به یک نقطه یعنی به لحظههای حقیقی و زندگی حقیقی برسیم باید این شرط اصلی را رعایت کنیم و آن «صدق» است. یعنی با هر روشی و از هر نقطهای که جست و جو برای یافتن لحظههای حقیقی را آغاز کنیم باید در تمام مراحل و در تمام مسیر، از تابلوی راهنمای «صدق» تبعیت کنیم. بدون «شرط صدق» هیچ کس لحظههای حقیقی را درک نخواهد کرد. یعنی آن که عرفان میخواند و عرفان درس میدهد هم اگر این شرط را رعایت نکند، به هیچ حقیقتی راه نخواهد برد. اگر عرفان بخواند تا اهل معرفتش بدانند، اگر حدیث بیاموزد تا بر منبر افاضه کند و فخر بفروشد، اگر فقه بخواند تا محل رجوع خلایق شود، اگر فلسفه بخواند تا پوزه رقیبان را در مناظره به خاک بمالد، اگر شعر از بر کند تا در درج سخن، در فشانی کند و حیرانی بیافریند، اینها همه رفتنِ بی سرمایه صدق و راهزنِ رسیدن به لحظههای حقیقی است.
اما آن که با صدق ریاضی میخواند با صدق اقتصاد میآموزد و با صدق موسیقی مینوازد بیشتر محتمل است که به لحظههای حقیقی دست یابد و شب قدر عمر خویش را درک کند. و صدق یعنی این که تصمیم ما و عمل ما با ملاحظات منفعتی و باز برای رقابت نباشد. فرد صادق مانند کسی که تشنه است. برخورد تشنه با آب چیست؟ برخورد تشنه با آب این است که عاشق آب است اصلا نگاه نمیکند ببیند کسی تشویقش میکند که به دنبال آب برود یا نه؟ اگر آب بخورد برایش هورا میکشند یا نه؟ به او جایزه میدهند یا نه؟ او بدون این ملاحظات دنبال صدای آب میرود و در پی نسیم آب میدود تا آب را بیابد و جگرش را تازه کند. صدق یعنی برخوردی مانند فرد تشنه داشتن فردی که صادقانه در پی لحظههای حقیقی است حساب و کتاب منفعتی نمیکند، به تشویق و تنبیه مردمان نمینگرد، و از بند گذشته و آینده رهاست. تنها و تنها در لحظه جاری زیست میکند و قلبش برای یافتن خودش میتپد و نگران است که خودش را از او ندزدند.
پس به همان اندازه که از دیگران بدمان میآید، به همان اندازه که کینه در دل داریم، به همان اندازه که از موفقیت دیگران ناخرسند میشویم، به همان اندازه که نگران قضاوت مردم در مورد خودمان هستیم، به همان اندازه که ریا میورزیم، به همان اندازه که فریبکاری میکنیم، به همان اندازه که از رنج دیگران خرسند میشویم و به همان اندازه که حاضریم برای جلب نفعی به سود خویش حق دیگری را ضایع کنیم از صدق دور شدهایم و بنابراین با لحظههای حقیقی فاصله گرفتهایم . پس هم او که تنها به خاطر جلب منفعتی و کسب معیشتی تبلیغ دین میکند راه را بر خویش میبندد و به لحظههای حقیقی دست نمییابد و هم او که به خاطر نفرتی که نسبت به مبلغان منفعت جوی دین دارد، اصل دین را نفی میکند، نمیتواند به لحظههای حقیقی دست یابد. چراکه سائقه اولی کسب منفعت و انگیزه دومی ارضای نفرت بوده است و هیچ کدام با صدق آغاز نکرده اند. و به همین علت است که امروز در جامعه ما روز به روز توفیق مردم برای رسیدن به لحظههای حقیقی کمتر میشود چون عمده مردم دو دسته شده اند یک دسته به خاطر منفعتی که دارند شدیدا از گروهی حمایت میکنند و گاهی در این حمایت خود حاضر به انجام هر عملی- حتی غیرقانونی و غیر اخلاقی- هستند؛ دسته دیگر نیز به علت نفرتی که از گروه دیگر دارند، میکوشند تا هر خباثتی را به آنان نسبت دهند. هیچ کدام از این روشها صادقانه نیستند. بنابراین اند کمند کسانی که با صدق آغاز کرده اند و میتوانند به لحظههای حقیقی دست یابد.
عید بیرونی یک نماد است برای این که ما به یاد بیاوریم که باید در درونمان هم عید بگیریم. اگر کسی توانست در درونش عید کند، آنگاه مانند درختی میشود که درونش پر از شکوفه است همین که بهار و هوا مساعد شود، شکوفههای درونش به بیرون سرریز میشود و بیرون را نیز عید میکند. سرمای ناشی از رقابت ها، زیاده خواهی ها، دغدغه ها و نگرانیها تن درخت وجود ما را خشکانده است. باید این سرماها را از وجودمان دور کنیم تا درونمان بیدار شود و جوانه ها در درونمان بیدار شوند و آنگاه با یک نسیم بهاری جوانههای وجودمان به صورت شکوفه بیرون بریزد و محیطمان نیز بهاری شود. اگر نسیم عید حقیقی بر وجود هر کسی بتابد یکپارچه شکوفه میشود. درختی که شکوفه میزند اصلا نیازی به تبلیغ ندارد. نیازی ندارد به دیگران بگوید بیایید من شکوفه کرده ام به من ایمان بیاورید و مرا دوست داشته باشید. شکوفه خودش جاذب است. رایحه شکوفه ها همه را جذب میکند آدمی که از وجوش شکوفه میریزد در بیرون نیازی به تبلیغ ندارد خود شکوفهها برای او تبلیغ است. پیامبر اکرم در واقع درختی بود که از درون شکوفه کرده بود، همین که زمانش رسید شکوفه هایش بیرون ریخت و خلقی را شیدای خود کرد. پیامبر پیش از آن که مبعوث شود، در درونش عید گرفته بود. او جشن پیامبری اش را پیش از بعثت در درون خود برپا کرده بود.
نویسنده: محسن رنانی
منبع: ماهنامه گفتگوی اجتماعی
منتشر شده در ماهنامه گفتگوی اجتماعی شماره 5 در محضر نوروز